خواهرزادم به طرز فجیعی ماینکرفت رو دوست داره
جوری که وقتی میری پیشش ، شاید بدنت باهات باشه
اما روحش توی ماینکرفت هست

اون متوجه نیست که اون ماینکرفتی که اینقدر جذبشه واقعی نیست
لعب هست
حیات بالاتر اینیه که داره از دستش میده

دوتا خواهرزاده دارم
یکی بچه تر از اون یکی هست
جفتشون هم خوب به تبغ بچه بودن نیاز دارن کارهاشون رو بزرگتر ها انجام بدن
کوچکتره همیشه کارهاشو از من میخواد
این دفعه یه کار خاصی داشت که همیشه از من میخواست
به جای اینکه از من بخواد از اونیکی خواهرزاده ام خواست
من بهش گفتم بده من انجام بدم برات ولی نداد

اون یکی خواهرزادمم نتونست انجام بده اما من ناراحت شدم از اینکه نیازش رو پیش او برد
و از کسی غیر من خواست

image_print

دیدگاهتان را بنویسید

هفده − 2 =